ماجراجویی تپلی در جنگل اسرارآمیز

آخرین بروز رسانی: 26 شهریور 1403
بدون دیدگاه
3 دقیقه زمان مطالعه
ماجراجویی تپلی در جنگل اسرارآمیز هر شب یک داستان هر شب یک داستان

روزی روزگاری یک خرگوش کوچولو و بانمک به نام تپلی بود که عاشق ماجراجویی بود. یک روز تپلی تصمیم گرفت به جنگل اسرارآمیز برود تا ببیند چه موجودات جالبی آنجا زندگی می‌کنند.

وقتی تپلی به جنگل رسید، صدای آواز زیبایی از دور شنید. او با گوش‌های تیزش به دقت گوش داد و به سمت صدا حرکت کرد. بعد از چند دقیقه پیاده‌روی، یک پرنده‌ی رنگارنگ و زیبا به نام نغمه را دید که روی شاخه‌ی درختی نشسته بود و آواز می‌خواند.

نغمه گفت: «سلام خرگوش کوچولو! اسم من نغمه است. تو کی هستی و چرا به اینجا آمدی؟»

تپلی با خجالت گفت: «سلام نغمه! من تپلی هستم و اومدم ببینم چه موجودات جالبی توی این جنگل زندگی می‌کنن.»

نغمه لبخندی زد و گفت: «پس به بهترین جای دنیا اومدی! بیا با هم بریم و به دوستامون سر بزنیم.»

تپلی و نغمه با هم به سفر در جنگل ادامه دادند. در راه، آنها با یک لاک‌پشت به نام آرام برخورد کردند که همیشه با آرامش راه می‌رفت و به هر کس که می‌دید، لبخند می‌زد. آرام به تپلی گفت: «یاد بگیر که در زندگی هر چقدر هم که عجله داشته باشی، گاهی وقت‌ها لازمه آهسته بری و از مسیر لذت ببری.»

بعد از آن، آنها به یک رودخانه کوچک رسیدند. آنجا با یک قورباغه شاد به نام جیکو آشنا شدند که عاشق پریدن و بازی کردن بود. جیکو به تپلی گفت: «بعضی وقت‌ها باید از جا بپری و به چیزهای جدید نگاهی بندازی. شاید از چیزی که می‌بینی شگفت‌زده بشی!»

وقتی روز به پایان رسید، تپلی از دوستان جدیدش خداحافظی کرد و به خانه برگشت. او با خود فکر کرد که چه روز شگفت‌انگیزی را گذرانده و چه درس‌های مهمی یاد گرفته است. او تصمیم گرفت هر روز یک ماجراجویی جدید داشته باشد و چیزهای تازه‌ای کشف کند.

پایان

بدون دیدگاه
اشتراک گذاری
اشتراک‌گذاری
با استفاده از روش‌های زیر می‌توانید این صفحه را با دوستان خود به اشتراک بگذارید.